-
قهوه ی تلخ !
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 21:42
دلم میخواد یه روزی پشت یه میز٬ روبروت بشینم و باهات یه فنجون قهوه ی تلخ بخورم٬ تا یادم بیاد تمام روزگار تلخی رو که بی تو گذشت و دود شد و به هوا رفت ! دلم میخواد در حین نوشیدن قهوه ی تلخم توی چشمات زل بزنم و تو نگاهتو مثل همون موقع ازم بدزدی .. دلم میخواد سر تا پا براندازت کنم و ببینم تو کی بودی که من چند سال از بهترین...
-
چه قدر دستاتو کم دارم .. چه قدر دلتنگ چشماتم
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 19:18
میگه : تو رو خدا میبینیش انگار فراموش نمیکنه ..خوشم میاد ازش ..چند ساله گذشته ؟ یک ؟ دو ؟ فک کنم از سه بیشتر باشه ..اما این هنوز حرفشو میزنه ... اون یکی هم میگه :آره میبینش ؟؟ من فقط نگاه میکنم ... چیزی ندارم که بگم ..چون ..فقط لال میشم ... بهم میگن با همه فرق داری .. میدونم چرا .. اما نمیشه چیزی گفت !
-
تلاش
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 00:07
آنهمه غرور را کجا پنهان کرده بودم ؟ و آن شکستن های بی صدا را؟ رها نمیشوم از این عشق .. با من میماند تا زمان رهاییم و پس از آن هم ... جاییی خواندم (چرا نباید برای بدست آوردن محبت دیگران تلاش کرد و نقشه های خلاقانه کشید ؟! ) و حتما می اندیشم ..چرا نباید ؟ به دلم نشسته است .. نقشه های شومی* درسر میپروارانم .. اما ترس که...
-
صدای تو ...
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 22:12
دلتنگی هایم تمام شدنی نیستند و چشمان تو ... همیشه یادآور روزهای خوبند غرق در سکوتم ... آنقدر که توانایی بازگویی را از دست داده ام ! دلتنگم برای تو .. برای آن شهامتی که داشتم ... برای کلام عشق .. و برای خودم دلتنگم آشکارا میخندم پنهانی گریه میکنم و هیچکس نمیداند چگونه هنوز غرق میشوم.. غرق میشوم درون وجود پر تلاطمت .....
-
تو نمیدانی ..
جمعه 10 آبانماه سال 1387 20:49
تو نمیدانی من هر روز صبح لب ایوان می ایستم و گوش فرا میدهم به آواز قناری که در آسمان جاریست تو نمیدانی من هر شب دست در ابرها میبرم و ماه را میبینم تو نمیدانی من عاشق دیدن چشمان تو در ماه شدم و نمیدانی هر روز در این جمعیت انبوه دنبال دو چشم شب قبل گشتن یعنی چه ؟
-
برای تو ...
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 15:55
دفتر خاطراتم را در آتش دلم سوزاندم تا مبادا ... گریبانگیر لحظه های رویاییت نشوم دفتر عشقت را بستم تا نبینم هراسانی !
-
چرا؟
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 23:19
چرا انقدر زیاد وجود خالی رو حس میکنم کنارم ؟ چرا با به یاد آوردنت خالی میشم از درون ؟ چرا هرچی بدی کنی هر چی بی محلی کنی فایده ای نداره ؟؟ چرا کم نمیشم ازت چرا خالی نمیشم ؟ چرا بعد از سه سال دوری هنوز دیونتم ؟ هنوز دیوونگی دارم ؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟ ...
-
هنوز...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 21:26
هنوز هم دلم فقط تنگ تو میشود ... هنوز هم جای دستان تو خالیست ... با اینکه بد کردی .. حداقل این دفعه را بد کردی ... دلم میسوزد برای خودم .. حتی برای تو هم میسوزد ... چرا عاشقم نشدی ؟ دوستم هم نداشتی یعنی؟ فکر میکنم دوستم داشتی ... اما نگفتی .. همیشه مغرورم ... کاش حداقل گفته بودم ..شاید میخواستی از زبان من بشنوی .. کاش...