آنهمه غرور را کجا پنهان کرده بودم ؟
و آن شکستن های بی صدا را؟
رها نمیشوم از این عشق ..
با من میماند تا زمان رهاییم
و پس از آن هم ...
جاییی خواندم (چرا نباید برای بدست آوردن محبت دیگران تلاش کرد و نقشه های خلاقانه کشید ؟! )
و حتما می اندیشم ..چرا نباید ؟
به دلم نشسته است ..
نقشه های شومی* درسر میپروارانم .. اما ترس که می آید همه چیز را خراب میکند ... لعنت به این پوچی ...
* منظور بدی از شوم ندارم ... شاید همان شیطنتیست که سالهاست به خاطر انجام دادنش تقاص پس داده ام !!
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری به من هم دیه سری بزن و در خبرنامه ی وبلاگ عضو شو تا از به روز شدن وبلاگ با خبر بشی و هر هفته یک کد جاوا به ایمیلت فرستاده می شه و اگه دوست داشتی با ما تبادل لینک کنهی ما را لینک کن وبه ما خبر بده تا لینکت کنم