دلتنگی هایم تمام شدنی نیستند
و چشمان تو ...
همیشه یادآور روزهای خوبند
غرق در سکوتم ...
آنقدر که توانایی بازگویی را از دست داده ام !
دلتنگم برای تو ..
برای آن شهامتی که داشتم ...
برای کلام عشق ..
و برای خودم دلتنگم
آشکارا میخندم
پنهانی گریه میکنم
و هیچکس نمیداند چگونه هنوز غرق میشوم..
غرق میشوم درون وجود پر تلاطمت ..
درون تمام هستی ات ...
درون آن نگاه سنگین و پر معنا
آن نگاه ساکت و آرام ...
آن صدای خشمگین آن شب
و دوباره آرام ...
و شهامت از دست رفته ی من
بعد از شنیدن ..
و خالی شدن برای لحظه ای
احساس امنیت کردن برای دقیقه ای
پرسش آرام تو ..
و انکار من ..
و نگفتن دلتنگی هایم
و شهامت از دست رفته ی من.
کمی دیر شد ولی بلاخره فرصت شد این وبلاگت رو هم ببینم
در ضمن
من به شر و ور که تو گفتی اعتقادی ندارم هر مطلبی از سرچشمه ای منشع می گیره که اون منشع اینقدر وسیع و بی انتهاست که همه مطالب می تونه خوب باشه
خوش باشی